زندگینامه ی مایکل جکسون(سالهای 1987 تا 1989)

قسمتی از زندگینامه ی مایکل جکسون(سالهای 1982 تا 1985)برای خواندن زندگینامه به ادامه ی مطلب بروید. 


سالهای 1987 تا 1989  

بالاخره در 31 آگوست سال 1987، آلبوم «Bad» در دنیا منتشر شد. [به استثنای انگلستان که در این روز، تعطیل عمومی است]. فروشگهای موسیقی، سریعتر از آنکه مسئولین آن بتوانند قفسه ها را مجددا با نسخه های آلبوم «Bad» پر کنند، خالی میشدند.

فروشگاه تویر رکوردز در لندن، در اولین ساعت انتشار آلبوم «Bad»، دویست نسخه از آن را به فروش رساند.  سی.بی.اس [اپیک] نیز تخمین زد که در پاپان اولین روز انتشار این آلبوم، یکصد و پنجاه هزار نسخه از آن به فروش رفته است.

از شرق (نیویورک) تا غرب (لس آنجلس) آمریکا، مردم در مقابل فروشگاهها صف بسته بودند و فروشگاهها برای آنکه بتوانند جوابگوی آنها باشند، کارمندان بیشتری به خدمت گرفتند.

 «Bad» به ترتیب به مدت شش و هجده هفته، در صدر جدول آلبومهای پر فروش پاپ و سیاه پوستان قرار گرفت و به مدت هشتاد و هفت هفته در جدول آهنگهای پاپ باقی ماند که سی و هشت هفته ی آن را جزو پنج آلبوم صدر جدول قرار داشت. و بدین ترتیب مایکل، رکورد گروه ایگلز را که با آلبوم «هتل کالیفرنیا» به مدت بیست و شش هفته در بین رتبه های اول تا پنجم صدر جدول قرار داشتند، شکست.

در بریتانیا، آلبوم «Bad» به مدت پنج هفته در صدر جدول جای گرفت و برای مدت یکصد و نه هفته ی متوالی به حضورش در جدول ادامه داد.

آلبوم «Bad» موفقیت بسیار بزرگی محسوب میشد و بله،... مایکل بار دیگر رکوردی تازه را در تاریخ موسیقی جهان به ثبت رساند: «Bad» دومین آلبوم پرفروش، تا آن زمان بود.

[رتبه ی اول نیز با آلبوم «Thriller» به خود او اختصاص دارد]

مایکل: ”زمانیکه حس میکنید در حال مسابقه دادن با خودتان هستید، ساختن یک آلبوم بسیار مشکل میشود. اینکه خودتان چگونه به آن نگاه میکنید مهم نیست، مردم همیشه آلبوم «Bad» را با «Thriller» مقایسه خواهند کرد. شما همیشه میتوانید به آنها بگویید، ”«Thriller» را فراموش کنید“، اما هیچکس این کار را نخواهد کرد.“

در 12 سپتامبر سال 1987، مایکل اولین تور یکنفره ی خود را با اجرا ی کنسرتی در استادیوم کوراکیون [مشهور به توکیودام] واقع در توکیو _ ژاپن، آغاز کرد.

[تور Bad]

مایکل، دو نفر از شعبده بازان ”سیگفیرد و روی“ را برای اجرای چشم بندی به تور اش دعوت کرده بود. در مقابل، آهنگی با نام «ذهن جادو است» (Mind Is The Magic) را برای مراسم افتتاحیه ی نمایششان در هتل میریج در لاس وگاس به آنها تقدیم کرد.

[روی ـ مایکل ـ سیگفیرد]

سیگفیرد و روی، جاذبه ی شماره یک لاس وگاس به شمار میروند. و نمایش شعبده بازی برجسته ی آنها، از زمان افتتاح آن در سال 1981، حتی یک صندلی خالی نیز در سالن باقی نگذاشته است.

در 1 مارس سال 1988، چهار تیزر تبلیغاتی جدید پپسی با شرکت مایکل، در کنفرانس مطبوعاتی ای که به همین منظور ترتیب داده شده بود، نمایش داده شد. یک روز بعد، در طی پخش سی امین مراسم سالیانه ی گرمی از تلویزیون، تیزرهای تبلیغاتی خلاقانه ی پپسی با شرکت مایکل، برای بار اول پخش گردید.

این تیزرهای تبلیغاتی به محبوبیت بسیاری دست یافتند. و به خصوص شبکه ی تلویزیونی شوروی، اجازه ی پخش آنها را درخواست کرد.

این تیزرها، اولین تیزرهای تبلیغاتی آمریکایی بودند که از شبکه تلویزیونی شوروی پخش میشدند. تخمین زده شد که یکصد و پنجاه میلیون نفر از مردم شوروی، این تیزرهای تبلیغاتی را تماشا کرده اند.

 در 20 آپریل سال 1988، زندگی نامه ی مایکل جکسون به قلم خودش که از مدتها پیش وعده داده شده بود، توسط انتشارات دابل دی منتشر شد. ویرایش کتاب مونواک (Moon Walk) را ژاکلین اناسیس بر عهده داشت.

[کتاب مونواک]

خواندن این کتاب سفری است بیاد ماندنی، به قعر احساسات و درونیات یک نابغه ی موسیقی مدرن. در سن بیست و نه سالگی، مایکل به بیست و چهار سال تجربه ی اجرا بر روی صحنه نظر می اندازد.

با فروش هفتاد هزار نسخه ی چاپ اول این کتاب، در طی تنها دو هفته، مونواک پر فروش ترین کتاب در بریتانیا شد. این کتاب برای بار دوم در دوازده هزار و پانصد نسخه به چاپ رسید. و یک هفته بعد چاپ سوم کتاب با تیراژ سی هزار و پانصد نسخه به بازار عرضه شد.

 

در لیستی از پر فروشترین کتابهای روز آمریکا که در روزنامه ی لس آنجلس تایمز به چاپ رسید، مونواک در رتبه ی اول قرار داشت. و در لیستی که در روزنامه ی نیویورک تایمز چاپ شده بود، مکان دوم را تصرف کرده بود که در دومین هفته ی حضورش در جدول پر فروشها، به صدر لیست راه یافت.

این دو لیست از کتابهای پر فروش، در صنعت نشر و چاپ، مهمترین لیستها به شمار می آیند.

در طی چند ماه، اعلام شد که متجاوز از چهارصد و پنجاه هزار نسخه از کتاب مونواک در چهارده کشور جهان به فروش رفته است.

مایکل این کتاب را به یکی از کسانی که همیشه برای او همانند یک بت بود، تقدیم کرده است. ”فرد آستر، هنرپیشه ی بزرگ و قدیمی.“

در کتاب مونواک، مایکل بدون پرده پوشی، درباره ی دوران بلوغ، خانواده، اولین عشقش، جراحی پلاستیک، حرفه ی تماما استثنایی اش و شایعات عجیب و غریب و غیر منصفانه ای که همواره حیطه ی کاریش را محاصره کرده است، صحبت میکند.

او در این کتاب درباره ی دوران کودکی اش مینویسد:

”چیزی که از دوران کودکی ام به یاد دارم، بیشترش کار است، اگرچه عاشق خواندن بودم. من مانند جودی گارلند از جانب پدر و مادرم وادار به رفتن بر روی صحنه نمیشدم. من این کار را انجام میدادم زیرا از آن لذت میبردم و برای من مانند نفس کشیدن، یک توانایی ذاتی بود. من این کار را انجام میدادم زیرا مجبور شده بودم. نه از طرف والدین یا خانواده ام. بلکه از طرف باطنم که در دنیای موسیقی زندگی میکرد.

گاهی اوقات که از مدرسه به خانه باز میگشتم، فقط همینقدر فرصت داشتم که کتابهایم را زمین بگذارم و برای رفتن به استودیو آماده شوم. بعضی وقتها تا آخر شب میخواندم. تا وقتیکه از موقع خوابم میگذشت. در آنطرف خیابان، روبروی استودیوی موتون، یک پارک قرار داشت. به خاطر می آورم که به بازی بچه ها در پارک نگاه میکردم، فقط به آنها خیره میشدم، در ذهنم نمیتوانستم یک چنین آزادی و زندگی بدون دغدغه ای را برای خودم تصور کنم. و بیش از هر چیز آرزو میکردم که ای کاش من هم یک چنین آزادی ای داشتم که میتوانستم خود را از دست مشکلات خلاص کنم و مانند آن بچه ها باشم. ما در کارمان پیشرفت بسیار خوبی داشتیم اما به اندازه ی افرادی که دو برابر خودمان سن داشتند، کار میکردیم.

به عنوان رهبر گروه، من بیش از سایرین حس میکردم که نمیتوانم حتی یک شب را تعطیل کنم. به یاد دارم پس از اینکه تمام روز را به خاطر بیماری در تختخواب گذرانده بودم، شب بر روی صحنه برنامه اجرا کردم. در اینطور مواقع تمرکز کردن بر روی اجرا، مشکل میشد اما من آنقدر کارهایی را که باید من و برادرانم بر روی صحنه انجام میدادیم، خوب به خاطر سپرده بودم که میتوانستم آنها را در خواب نیز انجام بدهم.

استعداد چیزی است که خدا به انسان میدهد، اما پدر به ما نشان داد که چگونه آن را رشد دهیم. ما برای او اجرا میکردیم و او از ما ایراد میگرفت. اگر خراب کنی، کتک میخوری. بعضی وقتها با کمربند و بعضی وقتها با شلاق. پدرم واقعا به ما سخت میگرفت، واقعا سخت میگرفت. مارلون کسی بود که همیشه موقع تمرینات دچار دردسر میشد. اما من بیشتر برای اتفاقاتی که خارج از زمان تمرین رخ میداد، کتک میخوردم. پدر آنقدر مرا میزد و عصبانی ام میکرد که من تصمیم میگرفتم تمامی آن کتکها را تلافی کنم. کفشم را از پایم بیرون می آوردم و به سمت او پرتاب میکردم و یا با مشتهایم با او میجنگیدم. به همین دلیل بود که بیشتر از برادرانم، کتک میخوردم. من متقابلا با او میجنگیدم و پدرم هم مرا به شدت کتک میزد. مادرم میگوید که وقتی خیلی کوچکتر بودم نیز همین کار را انجام میدادم اما من چیزی به خاطر نمی آورم. یادم می آید که برای فرار از دست پدر به زیر میزها پناه میبردم و او را عصبانی تر میکردم. ما روابط متلاطمی با یکدیگر داشتیم.

پدرم همیشه برای من یک راز بوده است وخودش هم این موضوع را میداند. یکی از چیزهایی که همیشه بیشترین افسوس را برایش خورده ام، این است که هیچوقت قادر نبودم رابطه ی نزدیکی با او برقرار کنم. او در طی سالیان، دیواری به دور خودش ساخته بود و وقتیکه کارش را با گروه به پایان رساند، متوجه شد که برایش مشکل است با ما رابطه برقرار کند..... تا به امروز من بابت اینکه او بر خلاف بسیاری از والدین، پولی را که ما بدست می آوردیم، برای خود برنمیداشت، بسیار از او ممنون هستم. تصور کنید که از فرزندان خودتان بدزدید. پدرم هرگز چنین کاری با ما نکرد. اما من هنوز هم او را نمیشناسم، و این برای پسری که تشنه ی شناختن پدرش است، غم انگیز است. او هنوز هم برای من یک مرد رمز آمیز است و شاید برای همیشه باشد...

نمیدانم من و برادرانم چه چیزی را انتظار میکشیدیم، اما کلوپهای شبانه چیز متفاوتی بودند. ما در بین کمدینهای بد، افراد الکلی و زنانی که بر روی صحنه استریپتیز میکردند، برنامه اجرا میکردیم. و من تحت اعتقادات دین یهوا تربیت شده بودم. مادرم نگران بود که من وقتم را با افراد نامناسبی میگذرانم و با چیزهایی آشنا میشوم که باید چند سال دیرتر از آنها مطلع شوم.

آقای خوش شانس بودن برای اولین بار زمانی برایمان معنا پیدا کرد که یک نمایش کامل نصیبمان شد. پنج نوبت در شب و شش شب در هفته برنامه اجرا میکردیم. و اگر پدر میتوانست شب هفتم را هم ما را برای اجرای برنامه به جایی خارج از شهر ببرد، این کار را میکرد. ما بسیار سخت کار میکردیم. اما شلوغی کافه ها برای ما بد نبود.

ما در کافه هایی برنامه اجرا میکردیم که در آن زمان زنان استریپتیز کننده نیز آنجا کار میکردند. من عادت داشتم در گوشه های صحنه ی یکی از این کلوپها در شیکاگو بایستم و یکی از زنان استریپتیز کننده به نام مری رز را تماشا کنم. در آن زمان نه یا ده ساله بودم. آن دختر لباسهایش را از تنش بیرون می آورد و به داخل جمعیت پرتاب میکرد. و مردها آنها را بر میداشتند و نعره میکشیدند. من و برادرانم کل این وقایع را تماشا میکردیم و به ذهن میسپردیم و پدرم هم اهمیت نمیداد. ما در معرض چیزهای بسیاری قرار داشتیم که مرتبا تکرار میشدند.

بعدها وقتی در سالن آپولو در نیویورک برنامه اجرا کردیم، من چیزی دیدم که واقعا بر رویم تاثیر گذاشت زیرا هرگز فکر نمیکردم که چنین چیزی وجود داشته باشد. من تا آن زمان چند تا از زنهایی را که استریپتیز میکردند، دیده بودم؛ اما آنشب، دختری با مژه های بسیار زیبا و موهای بلند بر روی صحنه آمد و برنامه اش را اجرا کرد. او اجرای فوق العاده ای داشت. یکدفعه، در پایان نمایش، کلاه گیسش را از سر برداشت، یک جفت پرتقال بزرگ از درون لباس زیرش بیرون کشید و معلوم شد که آن دختر، یک مرد بوده است. این واقعه بر روی من تاثیر گذاشت. من هنوز یک بچه بودم و حتی نمیتوانستم چنین چیزی را تصور کنم. من به طرف تماشاچیان نگاه کردم. آنها از این نمایش خوششان آمده بود و با شادی و به شدت تشویق میکردند. من فقط یک بچه بودم، در گوشه ی صحنه ایستاده بودم و تمامی این چیزها را تماشا میکردم. همانطور که گفتم واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم. من به عنوان یک بچه، از این ماجرا درس گرفتم. بیشتر از هر چیزی. شاید این اتفاق ذهن مرا به سمت تمرکز کردن بر روی جنبه های دیگر زندگی در بزرگسالی، آزاد ساخت.“

مایکل درباره ی احاطه شدن توسط طرفدارانش مینویسد: ”آنها منظور بدی ندارند اما من تصدیق میکنم که اینطور احاطه شدن باعث آسیب دیدن میشود. احساس میکنید که در حال خفه شدن یا تکه تکه شدن هستید. هزاران دست به شما چنگ میزنند. یکی از دخترها مچ شما را میپیچاند در حالیکه دیگری در حال باز کردن ساعتتان از دستتان است. آنها در موهایتان چنگ میزنند و آن را محکم میکشند و دردش مانند آتش شما را میسوزاند. شما بر روی زمین می افتید و خراشهای خیلی بدی برمیدارید. من هنوز نشان بعضی از آن خراشها را بر روی پوستم دارم و میتوانم به خاطر بیاورم هر کدام از آنها در چه شهری بر روی پوستم ایجاد شده اند. این مهم است که با دستانتان از چشمانتان محافظت کنید، زیرا ممکن است دخترها در طی این هیجانات روحی، فراموش کنند که ناخنهایشان بلند است.“

مایکل در این کتاب درباره ی به شهرت رسیدنش و شایعات مینویسد:
”وقتی برای اولین بار مشهور شدم، هنوز پسر بچه ی تپلی بودم و صورت گرد و تپلی داشتم. گردی صورتم تا سالها بعد با من ماند، تا زمانیکه رژیم غذایی ام را تغییر دادم و خوردن گوشت قرمز، مرغ، خوک، ماهی و چیزهای چاق کننده را ترک کردم. فقط میخواستم بهتر بنظر برسم، بهتر و سلامت تر زندگی کنم. بتدریج وزن کم کردم و صورتم به حالتی که الان هست، درآمد. و روزنامه ها مرا متهم میکردند که ظاهرم را با جراحی پلاستیک تغییر داده ام. گذشته از جراحی بینی، که من آزادانه تایید کردم که انجامش داده ام، مانند بسیاری از خواننده ها و ستارگان فیلمها. آنها یکی از عکسهای قدیمی ام را که مربوط به دوران بلوغ یا دبیرستانم بود، انتخاب میکردند و آن را با یکی از عکسهای جدیدم مقایسه میکردند. در عکس قدیمی، صورتم گرد و تپل بود و موهای آفریقایی داشتم و نورپردازی عکس هم خیلی بد بود. عکس جدید، صورت یک فرد بسیار بزرگتر و بالغ را نشان میداد. مدل موهایم فرق کرده بود و بینی ام را هم عمل کرده بودم. همچنین، نورپردازی عکسها هم با گذشت زمان عالی شده بود. اینطور مقایسه کردنها واقعا منصفانه نیست.

من میخواهم مسئله را روشن کنم. من هرگز گونه ها یا چشمانم را تغییر نداده ام. لبهایم را نازک نکرده ام و هیچگونه عمل جراحی روی پوستم نداشته ام. تمام این ادعاها مضحک است. اگر حقیقت داشت، میگفتم، اما حقیقت ندارند. من دو بار بینی ام را عمل کردم و اخیرا یک شکاف در چانه ام ایجاد کرده ام [که امروزه به عنوان جراحی پلاستیک محسوب نمیشود]. ولی تمامش همین است. من اهمیت نمیدهم که دیگران چه میگویند. این صورت خودم است و خودم میدانم.“

مایکل در این کتاب روابط خود و پدرش را طوفانی توصیف کرده است.

او در مصاحبه ای در سال 1993 با اپرا وینفری، درباره ی این روابط گفته است: ”میترسیدم... خیلی میترسیدم. او گهگاه می آمد تا مرا ببیند. من از ترس دچار حالت تهوع میشدم و بالا می آوردم.“

وقتی اپرا وینفری در این مصاحبه از او پرسید که آیا این حالت را در کودکی داشته است یا بزرگسالی، با یک کلمه جواب داد ”هر دو“. مایکل در آن زمان سی و پنج ساله بود.

مولی مولدروم، منتقد موسیقی استرالیایی در رابطه با تجربیات مایکل به عنوان یک پسر بچه نوشته است:

”هنگامیکه من و شما مشغول بازیهای کودکانه بودیم، او در حال اجرا کردن بر روی صحنه بود. وقتی من و شما سرگرم راندن دوچرخه هایمان بودیم، او در حال اجرا کردن بر روی صحنه بود. وقتی ما برای اولین بار به مدرسه میرفتیم، او در حال اجرا کردن بر روی صحنه بود. و صحنه گردانها در دنیای بسیار بسیار متفاوتی زندگی میکنند.

بر طبق آنچه که شنیده ایم، مایکل یک پدر بد زبان داشته است که او را وادار میکرد در استودیو بماند و تمرین کند و ضبط کند. در حالیکه بچه های همسن و سال او بیرون مشغول بازی کردن با دوستانشان بودند.

گفته شده است وقتی مایکل بر اثر دلشوره ای که برای اجرا در مقابل پنجاه هزار نفر داشت، در دستشویی بالا می آورد، پدرش او را از آنجا بیرون میکشید و بر روی صحنه هل میداد. ما از رفتن بر روی صحنه های نمایش مدرسه حتی در حضور تنها صد نفر دچار اضطراب میشویم. اما مایکل جکسون به عنوان یک سوپر استار، موقعیت بسیار متفاوتی را تجربه کرده است.

در حقیقت پرینس و مدونا هنگامیکه نوجوان بودند، آلبومهای جکسون فایو را خریداری میکردند. آنها دوران کودکی خود را داشتند و اگر سالهای نوجوانی زود هنگامشان دردناک بود و آنها را از بسیاری چیزها محروم کرد، حداقل در دید عموم نبودند. مایکل هیچگاه این فرصت را نداشت.

هیچکدام از ستاره های تاریخ موسیقی، به اندازه ی مایکل در دید عموم نبوده اند. شاید به استثنای تعداد کمی از آنها که شامل التون جان، بوی، پل مک کارتنی و میک جگر میشود. که باز هم تمامی آنها موفق شدند حداقل دوران نوجوانی شان را قبل از اینکه اسمشان را همه بدانند، دور از دید عموم بگذرانند.

چیزی که مشخص است این است که مایکل، دوران کودکی عادی ای نداشته است. شاید احاطه شدن توسط طرفداران و تحت فشار قرار گرفتن از جانب آنان، منجر به کمرویی و حساس بودن او در زمانی که بر روی صحنه حضور ندارد، شده است.

کمرویی او یک حقیقت شناخته شده است. تازه در این سالهای اخیر است که تکه های معمای مایکل جکسون، یکی یکی در حال پیدا شدن است.

اسموکی رابینسون، یکی از هنرمندان موتون، شرح میدهد که مایکل تا چه حد به همه چیز دقت میکرده و مانند اسفنج همه چیز را به خصوص در مورد صنعت موسیقی و صحنه گردانی، در خود جذب میکرده است و بسیار کنجکاو بوده و هنوز هم همانطور است. اسموکی رابینسون در مصاحبه ای با اپرا وینفری در سال 1993، گفت که ” مایکل مانند روحی پیر در بدن یک کودک بود. او در واقع هیچگاه بچه نبود.“

تجربیات دوران نوجوانی مایکل، سهم بیشتری در ساختن شخصیت پیچیده ای که در هر کشوری از گوشه و کنار دنیا، مایکل را با آن میشناسند، داشته است.“

[تکه هایی بود از نوشته های مولی مولدروم، منتقد موسیقی استرالیایی در رابطه با تجربیات دوران کودکی مایکل]

در ماه می سال 1988، مایکل از هیونهارست [خانه ی خانوادگی انسینو]، به ویلایی در دره ی سانتا ینز واقع در یکصد مایلی شمال شهر لس آنجلس، نقل مکان کرد. ویلای دو هزار و هفتصد جریبی (117612000 متر مربع) سایکامور، خیلی زود به «نورلند» (Neverland) تغییر نام داد. نورلند شهر «پیتر پن». شهر قهرمان کتاب مورد علاقه ی مایکل: «پیتر پن، پسری از نورلند» (Peter Pan The Boy From Never Neverland)


[نورلند]

در 18 ماه می سال 1988، اولین فیلم مایکل «مونواکر» (Moon Walker) که در آن خودش در نقش اول ظاهر شده است، برای اولین بار در جشنواره ی فیلم کن در جنوب فرانسه، به نمایش در آمد. این فیلم برای عرضه در کریسمس در نظر گرفته شده بود.

در 2 جولای سال 1988، زمانیکه آهنگ «دایانای کثیف» (Dirty Diana) در صدر جدول قرار گرفت، مایکل اولین هنرمندی بود که پنج آهنگ از یک آلبومش [Bad] در صدر جدول قرار داشتند. تا آن زمان هیچکس به چنین رکوردی دست نیافته بود.

نام مایکل در کتاب رکوردهای جهانی به عنوان کسی که بیشترین تعداد آهنگهای محبوب و شماره یک را در دهه 80 میلادی عرضه داشته، ثبت شده است. هیچ هنرمند دیگری [چه زن و چه مرد] در اواخر دهه 80، بیشتر از سلطان پاپ، آهنگ شماره یک نداشته است.

در اواخر ماه اکتبر سال 1988، فیلم «مونواکر» برای اولین بار بر روی پرده ی سینماهای ژاپن ظاهر شد. و بالاخره در 26 دسامبر، در اروپا منتشر گردید. گرچه برخی از منتقدان، از فیلم «مونواکر» تعریف کردند و برخی دیگر انتقاد، این فیلم هم در ژاپن و هم در اروپا با استقبال عمومی روبرو شد. در انگلستان و فرانسه، مردم برای دیدن این فیلم، جلوی سینماها صف میکشیدند.

فرانک دیلو، که مدیر اجرایی مایکل  بود، تصمیم گرفت تا «مونواکر» را در سینماهای ایالات متحده، به نمایش نگذارد. در 10 ژانویه سال 1989، «مونواکر» بر روی فیلمهای ویدئویی در آمریکا عرضه شد. تنها پس از گذشت یک ماه، ششصد هزار نسخه از آن به فروش رفت. و این تازه آغاز ماجرا بود.


 

[فیلم مونواکر]

«مونواکر» در صدر جدول بهترین ویدئو کاستهای موسیقی ظاهر شد. این فیلم، نام مایکل را به مدت بیست و دو هفته در اولین ردیف جدول نگاه داشت. تا اینکه بالاخره توسط خود مایکل و با مستند «مایکل جکسون: مرد افسانه ای ادامه میدهد» (Michael Jackson: The Legend Continues) جایگزین شد.

در 24 ژانویه سال 1989، پس از گذشت تنها دو هفته از زمان انتشار «مونواکر»، این فیلم رکورد فروش فیلم «پشت صحنه ی کلیپ Thriller» را پشت سر گذاشت. اینچنین شد که مایکل رکورد خود را شکست و فیلم «پشت صحنه ی کلیپ Thriller» را به مکان دوم هدایت کرد. تا به امروز، «مونواکر» پر فروش ترین فیلم موزیکال بوده است و «پشت صحنه ی کلیپ Thriller» را در پشت سر خود دارد.

مایکل بار دیگر رکورد جدیدی را ثبت کرد. دو تا از فیلمهای موزیکال او در رتبه های اول و دوم پرفروش ترین فیلمهای موزیکال تاریخ موسیقی قرار دارند.

در 27 ژانویه سال 1989، مایکل یکصد و بیست و سومین و آخرین کنسرت از تور «Bad» را در استادیوم ورزشی لس آنجلس برگزار کرد.


[تور Bad]

تور «Bad» تمام رکوردهای پیشین را شکست و بزرگترین توری شد که تا آن زمان برگزار شده بود. 
تور جهانی «Bad» به مدت شانزده ماه [12 سپتامبر سال 1987 ـ 27 ژانویه 1989] و در پانزده کشور دنیا برگزار شد و در مجموع، چهار میلیون و چهار صد هزار نفر از مردم دنیا، در کنسرتهای این تور حضور یافتند.

 تور «Bad» همچنین با درآمدی بالغ بر یکصد و بیست و پنج میلیون دلار، پر درآمد ترین کنسرت تا آن زمان بود. تا آن هنگام، هیچ هنرمند دیگری تنها از یک تور، چنین درآمدی بدست نیاورده بود.

مایکل چند سال بعد با توری دیگر، رکوردی را که خودش بر جا گذاشته بود، شکست.

مایکل در مدتی که تور «Bad» را در اروپا برگزار میکرد، در هر دقیقه سه پوند و چهار صد و بیست و پنج سنت، درآمد داشت. مایکل قراردادی به ارزش بیست میلیون پوند امضا کرده بود که بر طبق آن نود درصد درآمد حاصل از تمام کنسرتها را دریافت میکرد. که پس از پرداخت سهم همراهان یکصد و چهل نفره اش، از هر کنسرت، سود خالصی بالغ بر چهار صد هزار پوند بدست می آورد.

در 14 فوریه سال 1989، خبر رسید که مایکل جکسون و مدیر اجرایی اش، فرانک دیلو، در صدد هستند که از یکدیگر جدا شوند. هیچ دلیلی برای این جدایی ناگهانی ذکر نشد و به رسانه ها این امکان را داد تا در مورد دلایل احتمالی این قضیه نظر بدهند که شاید فرانک دیلو سعی داشته است تا با تکنیکهای مدیریتی نمایشی خود، مایکل را تحت کنترل خود در آورده و از این طریق خود را مطرح کند. 


[مایکل ـ فرانک دیلو]

فرانک دیلو از تاریخ 20 مارس سال 1984 تا 14 فوریه 1989، مدیر اجرایی مایکل بود.

در 28 جولای سال 1989، زمانیکه انیمیشن ساخته شده از روی مایکل، برای اولین بار در تبلیغات تلویزیونی کارتون «خانواده ی ریزین» نمایش داده شد، مایکل به عنوان جدید ترین عضو، در این خانواده ی کارتونی پذیرفته شد. نام این شخصیت جدید کارتونی «مایکل ریزین» بود. از صدای مایکل در حال صحبت کردن، در این تیزر تبلیغاتی استفاده شده بود، اما آنها به خاطر قرارداد انحصاری ای که مایکل با کمپانی پپسی امضا کرده بود، نمیتوانستند از صدای او برای خواندن آهنگ «من این را از شراب انگور شنیدم» (I Heard It Through The Grapevine) که برای این تبلیغ ساخته شده بود، استفاده کنند. مایکل پس از همکاری با خالق این خانواده ی کارتونی، در فیلم «مونواک»، موافقت کرد که آنها از انیمیشنش در این تبلیغات استفاده کنند.

در 13 سپتامبر سال 1989، یک کنفرانس مطبوعاتی برگزار شد تا خبر عقد قراردادی جدید را بین مایکل جکسون و پوشاک ال.ای گیر (L.A.Gear) اعلام کند. این قرارداد دو ساله، مایکل را ملزم میکرد که علاوه بر طراحی پوشاک و تبلیغ برای فروش یک سری از کفشها و پوشاک ورزشی آنها، در تیزرهای تبلیغاتیشان نیز حضور یابد.

منبع: 

eMJey.com